شعری از عزاله زرین زاده

خاک بر سرت!

آدمت کرده بودم!

با هم شدیم

آدمم کردی!

آ

د

م

مردن

مردگی

مردانگی!

من زنم

زندگی!

از هر جهت که روییدم

تو وزیدی!

سخت شدم

ندیدی!

فقط به من خندیدی!

آب شدم زیر این خنده

ورقصیدم به ساز تو

نا هماهنگ!

کوکم کرده بودی

که گوش خراش شدم

 از هر دری!

ندیدی؟!

شنیدی؟!

خاک بر سرم!

اصلا بگذارم

سرم زیر خاک تو

سر به سر با تو

به یک جهت بگندد

در نمک تو!

نه گوش نمی کنم

گوش ندارم

نشنیدی که بشنوم!

تو ندیدی

مغز خورده ات را

مادرت بالا می آورد

روی سفره عقدم!

جابجا شو!

می خواهم سفره ام را

روی خیابانهای تهران

از مزار شریف

تا اصفهان

به خراسان که می رسم

جنوب گرمترم می کند!

پهن شده این وزنه سنگین

روی زندگیت

کودکم!

در بغلت

 له له از نداشتن من

ندانستن تو

کدام در را بزنم!

جیغ نمی کشم

بی صدا

صدای کودکم را

در می آورم!

بزرگتر شده این صدا!

بم تر

زیر تر

مردگی

زندگی!

نه آدم تو نمی شود

آدم من !

نمی شود گفت

کدام در را می زند!

همسایه ها کور شده اند

خواب همه جا پاشیده است!

ما از هم دور و دورتر می شویم

ومی گندد نمک تو

در من

بوی گند می دهی!

این نمک را می گویم

 

نظرات 2 + ارسال نظر
پویان جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 20:43

سلام دایی
شعر جالبی بود اما پیچیده همچون دو عاشق در هم پیچیده ی دور از هم حالا این منظورش بوده یا نه نمی دونم
موفق باشی

علی ساروی سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 http://www.alisaravi.blogfa.com

به روز یا به...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد