همه چیز قصه

جز پیشانی امنت

که از هفت پادشاه دزدیده ام

تمام قصه ها فرعی اند

تمام دویدن ها کشک

تمام بالا رسیدن ها دوغ

تمام کلاغ ها دروغ

رد پای مرا کنار لب های تو پیدا می کنند

جز لب های خیس ملایمت

همه چیز این یکی بود و یکی نبود می سوزاندم

همه چیز می سوزاندم تنور داغی ست

چسبیده به دیوار بچگی هام

به چهار صبح شرجی و بی برقی

به آدمک های حصیری کوچه

که همه چیز جاودانگی را

چال کرده بودند

زیر درخت نخل

تو

تمام بچگی های منی

همه چیز این قصه می سوزاندم

جز بازوهای شنی رنگت

که ساحل امنی برای فرو نرفتن

موهایم را که بپاشم توی صورتت

دریا دور بر می دارد

و چرخ می خورد تا شعاع دوچرخه ای در چیتگر

مرا بپیچ

در سرخ ساتن دوست دارمت

جز دوست دارمت

همه چیز این قصه می سوزاندم

جز رقص نور هر بار پلک زدن هات

تا تصویر زیبای دو رگه ای شوم

میان بازو هات

عاشقانه های من

از پاورچین مویرگ هات

در شب های کوچک قصه ...

جز پاورچین مویرگ هات

همه چیز این قصه می سوزاندم

 

جریان شعر امروز

از رگ های پیشانی تو سرچشمه می گیرد

                                            (روجا)

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد