کافه بخوانید


 

درست مثل کسی که وارونه دره های عمیقی دارد
وارونه ی کسی شدم که تمام زندگی ام نبود
ماه
ماهی
وخورشیدی که به موقع پشت کوه نمی رود
تا شبانه عاشقت شوم


با جزیره ی دردی توی تنم
نم
نم خاکستر نفرین خدایان
بر نیمه ی چپم و
نهراسم از کوزه های شکسته تان.
سیاه و سفید نیم رخی
با فنجانی شکسته و
دوستت
دوستت
دوستت دارم ریخته روی میز
ابتدای کافه بخوانید
مردی با حرف های عاشقانه مرا از رحم مادرم دزدید

درست مثل کسی که
بر لوح های گلی سومری
چیز عجیبی دیده باشد
آب از سوراخ های گوش و بینی ام می زند بیرون و
تو هم
مثل کابوس های سحر گاه من هی بیا و برو
مثل خندیدن گاه گاه کسی که دارد می میرد
زندگی ام را به عکس گرفته ای
که وارونه ظاهر مگر می شوم!

چاپم کنید
بر تابلو های بین راه
خط
خطر ریزش نفرین خدایان
ریزش کوه
وچشمانی که هیچگاه صاحبش پیدا
نه نمی شود شب مثل کسی که از خودش بیزاراست
فاصله بگیرد از ستاره ها و ماهی
که هیچگاه هنگام ملاقات با تو گرد نمی شود
تا شبانه عاشقت شوم
با همیشه ی خطر ریزشت بر نیمه ی چپم.

درست مثل فنجانی لب شکسته ام
و لطفامواظب خونی که در رگهایتان جریان دارد باشید
درست مثل بیزارباش های
بیدار باش دختری
که هی قدم زدم
هی قدم زدم
هی قدم
زدم توی کاسه کوزه ی تاریخی
که از ماه گردش فاصله می گرفت

ابتدای این جاده
نه
ابتدای این دریا
نه
ابتدای این کافه بخوانید
زنی دلش میخواهد بخوابد و کابوس نبیند.

                                                                        روجا چمنکار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد