دو شعر از روجا چمنکار

با خودم حرف می زنم
با خودم حرف می زنم
با تکه های خودم حرف می زنم
با تکه تکه های خودم حرف می زنم
رابطه مجهول و
دستم دور بازوی تو حلقه
این رقص اما ، به انتهای خود نمی رسد
من ، کم رنگ
تو ، نامرئی
رابطه مجهول و
نفسهات روی نفسهایم بُر که می خورد
دردی قلقلکم می دهد
.  
تکه ها را تکرار می کنم
تکه تکه ها را تکرار می کنم 
غربت ، نه عطر تند ادویه داشت
نه طعم به هم فشرده خرما ، در بسته های
غیر طبیعی
غربت ، فقط مرا به شب

شب ، وارد معرکه رگ می زند
و رد خون

پاک نمی شود از این همه آسمان و تیرگی .  
تکه حرف می زنم
تکه تکه حرف می زنم
خوابِ این همه کارتن
گوشه ی خیابان های سرد تهران ، پاره که شد
ماه افتاد توی دامنم و
آب از سرم گذشت 

 

وسترن 
با تمام آنقدر منتظر مرده ام
تو ، کابوی تمام قصه های من بودی .
من ، معجونی از خواب های آشفته ی تو
دورترین ستاره آسمان

که دستت به دردش نمی رسید .
این شهر ، پشت رفتن تو
توی چشم من ضد نور می شود
کنار تمام قصه ها
آنقدر منتظر مُرده ام
تا دوباره هفت تیرت را توی شصت بچرخانی
دوئل کنی

و من ، چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سیاوش چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 22:24 http://khargh.blogsky.com

مرسی احسان جان .. زیبا بود .. به خصوص اولی .. راضی نیستم به همین یک خط نظر کلیشه ای ولی ... کاش محافل ادبی بیشتری بود که هر وقت و هر جا بخواهی بتوانی بروی و حرف بزنی و نقد بشوی و خالی و پر بشوی ... آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک همچون گلوگاه پرنده ای ...

سیاووش جان مشکل همین جاست.
ما نمی تونیم همدیگه رو خوب پیدا کنیم و به همین کلیشه ها قناعت می کنیم.
ای کاش...

سیاوش چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 20:08 http://khargh.blogsky.com

کجا رفتی آقا احسان ؟ چی شد ؟ داره یه سال میشه ها !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد